صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

دل برگرفته ایم از این خلق بوالهوس

مائیم در زمانه و عشق بتی و بس

در انتظار اینکه فتد کاروان براه

داریم گوش جان همه بر نالهٔ جرس

خرم دمی که رخت سوی آشیان کشم

شد مرغ جان ملول در این تنگنا قفس

دارم دلی شکسته و اینست حجتم

کز دل همی شکسته برآید مرا نفس

از لطف خود مرا مکن ای دوست نا امید

زیرا که نیست جز تو‌ امیدم بهیچکس

از خون دل بیاد تو پیمانه می‌کشم

نبود به پای بوس توام چونکه دسترس

در بزم دوست می‌خور و مستی کن ای صغیر

کانجا نه شهنه بر تو برد راه و نی عسس