صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

خدا را جمع نتوان با هوا کرد

یکی از این دو را باید رها کرد

ولی ترک خدا کردن محالست

که هر کس کرد خود را مبتلا کرد

به ملک عافیت ره برد آنکو

به دانایی حذر زین ابتلا کرد

خنک آنکو به توفیق خدایی

خدا بگرفت و ترک هر هوا کرد

زهی دانای رند با کفایت

که بر حد کفایت اکتفا کرد

خد ا زآنکس رضا باشد که خود را

به تقدیر خدای خود رضا کرد

رضا دادند مردان هر قضا را

بلی کس پنجه نتوان با قضا کرد

تو بستی عهد با حق بندگی را

بعهد ای بنده می‌باید وفا کرد

اگر خود بنده هستی بنده آخر

به کار خواجه کی چون و چرا کرد

الا ای همنشین مطلب نگهدار

صغیرت حق صحبت را ادا کرد