صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

اگر از عشق به طور دلت اشراق آید

ارنی گوی تو را انفس و آفاق آید

نه عجب باشد اگر خرمن گردون سوزد

برق آهی که برون از دل عشاق آید

ایکه مشتاق نیی بهره ز دیدارت نیست

کاید آن شوخ ولی از در مشتاق آید

طاق و جفتی بود ابروش که هر گه نگرم

دل شود جفت غم و طاقت جان طاق آید

غم یار ارچه بود زهر چو شهدش نوشم

زانکه در خاصیت این زهر چو تریاق آید

دل خود چاک کن از غم که هنرهای قلم

در حقیقت به ظهور از زدن فاق آید

تا ابد لطف ازل یار یود ورنه کسی

کی تواند بدر از عهدهٔ میثاق آید

رو باخلاق نکو کوش که کام دو جهان

حاصل از بهر تو در نیکی اخلاق آید

همه آیند به میخانه ولی ممکن نیست

شیخ نخوت منش و زاهد زراق آید

رو بزن جام کز این نکته خودآگاه شوی

در نظر شعر صغیرت اگر اغراق آید