ای حسن تو بگرفته ز خوبان جهان باج
امروز تویی بر سر خوبان جهان تاج
رخسار تو از حلقهٔ زلف است نمایان
یا عارض احمد بود اندر شب معراج
از تیر حذر باید و مژگان تو تیری است
کانرا دل عشاق تو از جان شود آماج
هر دل که تو در آن ز صفا جلوه نمائی
گردد به طوافش حرم کعبه یک از حاج
سوی تو بود دیدهٔ ما خیل گدایان
تو پادشه عالمی و ما به تو محتاج
هر کس سپرد راهی و پوید به طریقی
ما را نبود غیر ره عشق تو منهاج
دم در نکشم از سخن عشق صغیرا
ور آنکه زنندم به سر دار چو حلاج