دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست
هر که را هیچ به کف نیست به دل آهی هست
منع مجنون نتوان کرد ز بیسامانی
کش بصحرای جنون خیمه و خرگاهی هست
حذر از دشمنی نفس نه بدخواهی غیر
بتر از نفس کجا دشمن و بدخواهی هست؟
مرغ دل چون به سلامت رود از وادی عشق؟
که به هر گوشه کماندار و کمینگاهی هست
ای که ره میزندت جلوهٔ یوسف ذقنان
دیده بگشای که در هر قدمت چاهی هست
باید از خاک رهش دیدهٔ جان روشن کرد
هر که را دیدهٔ روشن دلِ آگاهی هست
از دل خویش بجو حال دل دوست صغیر
کز دل دوست نهانی به دلت راهی هست