صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

ببزم قرب چو دیدم میانهٔ من و دوست

حجاب و پرده و حائل تصور من و اوست

ز جای جستم و خود را فدای او کردم

که تا نماند کسی در مقام الا دوست

مر اینسخن نپذیرد جز آنکه گوش دلش

رهین زمزمهٔ لا اله الا هوست

فکنده‌ام سر خود را چو گو بمیدانی

که سروران سرافراز را سر آنجا گوست

مرا بکعبه چه خوانی برب کعبه قسم

که سجده گاه من ابروی آن کمان ابروست

هزار مرتبه مینو فدای حور وشی

که یک تبسم او بهتر از دوصد مینوست

صغیر بر تو جفائی اگر ز دوست رسید

منال هر چه که از دوست میرسد نیکوست