دلبران را همه سخت است دل و پیمان سست
یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست
هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجَست
تا که اول دل زاری هدف خویش نجُست
که سر خوان غم عشق تو ای دوست نشَست؟
کاوّلین مرتبه از هستی خود دست نشُست
گر دلی را چو دل من فلک سفله نخَست
چه کنم این شده تقدیر من از روز نخُست
در جهان هیچکس از قید غم و غصه نرَست
بیغمی، هست گیاهی که در این باغ نرُست
این درست است که حق در دلِ بشکستهدرَست
کز شکست دل بشکسته شود کار دُرست
آفرین بر تو صغیرا دگر این قاعده چیست
که چنین طبع تواش کرد بیان چابک و چُست