سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹ - حلواگر

دلبر حلواگرم را هست تیغی دلخراش

از غم او قامتم خم گشت چون حلواتراش

گفتم از آب نباتت کام من شیرین نشد

پشت تیغی زد که شد مغزم چو حلوا پاش پاش