پیش ما دام طرب نقل و شراب افسانه
نرگست راهزن عاقل و هم دیوانه
خیزد از بهر تو نظاره ز جا مستانه
ای نگاهت به نظر هم می و هم میخانه
گردش چشم تو هم ساغر و هم پیمانه
ای به ذات تو وجود همه اشیا ناظر
وی به حمد تو زبانهای فصیحان قاصر
در دل برهمن و شیخ تو هستی حاضر
هم مسلمان تو ز حاجت طلبد هم کافر
طاق ابروی تو هم کعبه و هم بتخانه
غنچه در فکر تو افتاده ز شب تا به سحر
می خورد لاله ز سودای رخت خون جگر
روز و شب خلق تمنای تو دارند به سر
تو که هم شمعی و هم گل چه عجب باشد اگر
که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه
ای زو صفت شده ممتاز صفات جبروت
هست غوغای تو پیوسته به ملک ملکوت
کرده اند از ته دل خسرو و فرهاد ثبوت
لب شیرین تو هم قوت بود هم یاقوت
خاک گیرای تو هم دام بود هم دانه
از بهار کرمت گل نکند دلتنگی
عندلیبان تو دورند ز بی آهنگی
غنچهات گرچه سخن می کند از یکرنگی
نرگست با همه کس آشتی و هم جنگی
نگهت با همه کس محرم و هم بیگانه
سیدا گشت چو طوطی به ثنایت ناطق
این تهیدست به درگاه تو نبود لایق
دید در کوی تو آن ماه و به صبح صادق
گفت جامی که تو دیوانه شدی ما عاشق
ای به قربان تو هم عاشق و هم دیوانه