سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۸

هر که در غم صبر کرد ایوب می دانیم ما

خو به هجران کرده را یعقوب می دانیم ما

عاشقان را در وفا منصوب می دانیم ما

بی وفایی شیوه محبوب می دانیم ما

نیست خوبان را وفایی خوب می دانیم ما

کوهکن از یاد شیرین ماند سر در کوهسار

فکر لیلی در بیابان کرد مجنون را غبار

این مثل بر صفحه دهر است زایشان یادگار

عاشقان راهست قلاب محبت زلف یار

این کشش از جانب مطلوب می دانیم ما

تا دمیده بر عذارش خط چون مشک ختن

باغبان از سنبل تر بسته دیوار چمن

گر کند دعویی ملک آن یوسف گل پیرهن

زآن خط آشفته خواهد شهرها بر هم زدن

عادت آن ماه شهر آشوب می دانیم ما

آن خداوندی که قربان کرد اسماعیل را

کرده از مژگان به چشم اهل کنعان میل را

با زلیخا هاتفی می گفت این تمثیل را

بهر یوسف در کنار مصر رود نیل را

یادگار از دیده یعقوب می دانیم ما

سیدا دامن کش از بزم شراب نوخطان

بوی خون سر می زند از سنبل زلف بتان

کرده اند این نقش بر سنگ مزار کشتگان

خط خوبان نامه قتل است بهر عاشقان

آصفی مضمون این مکتوب می دانیم ما