سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰

اگر چو غنچه کف زر نگار داشتمی

به هر طرف ز ثناگو هزار داشتمی

به باغ دهر چو بو اعتبار داشتمی

زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی

همیشه خرمن گل در کنار داشتمی

نمی توان به کف آورد وقت خوش با جهد

به زهر پرورشم داده دایه ام در مهد

به ضرب نیش من تلخکام در این عهد

هزار خانه چو زنبور کردی پر شهد

اگر گزیدن مردم شعار داشتمی

چو شمع بزم به سر برده ام بسی شب را

ندیده دیده من هیچ روی مطلب را

گرفتی به سر انگشت مهر منصب را

ز دست راست ندانستمی اگر چپ را

چه گنج ها به یمین و یسار داشتمی

در این زمانه اگر خاک پا نمی گشتم

به چشم اهل نظر توتیا نمی گشتم

به گرد کوی بتان چون صبا نمی گشتم

به درد عشق اگر مبتلا نمی گشتم

چه دلخوشی من از این روزگار داشتمی

چو سیدا به جهان پافشردمی صایب

رساله را به حریفان سپردمی صایب

ز پشت آئینه خود را شمردی صایب

به عیب خویش اگر راه بردمی صایب

به عیب جویی مردم چه کار داشتمی!