سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

از کدامین چمن ای سرو روان می آیی

همچو گل برزده دامان به میان می آیی

چین به ابرو زده چشم لبالب و غضب

ترکش ناز پر از تیر و کمان می آیی

ماه را پیرهن هاله به تن چاک شده

پرده بر روی کشیده ز کتان می آیی

آستین برزده و خنجر خونریز به دست

ای جفاپیشه به قصد دل و جان می آیی

بوی خون از سخن زیر لبت می آید

همچو مینا به می آلوده دهان می آیی

می روی چون نگه از خانه برون چابک و چست

زود می آیی و از دیده نهان می آیی

داغها دست به دامان تو آویخته اند

مگر آتش زده بر لاله ستان می آیی

سیدا را به نگاه رم آهو دریاب

گر به دلپرسی صاحب نظران می آیی