سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

شبها بود چراغم از دود آه بی تو

چون شمع کشته دارم روز سیاه بی تو

او را ز صبح و شامم باشد دعای حیات

محرابم آسمان است ای قبله گاه بی تو

بر نقش پای هر کس از بی کسی زنم دست

دامن فشاند از من چون گرد راه بی تو

بینم به پرده چشم خاصیت کتان را

شبها اگر به مهتاب سازم نگاه بی تو

در کنج غم نشسته شب تا سحر به یادت

ریزم ز دیده انجم ای رشک ماه بی تو

دیوار خانه ام بود پیوسته تکیه گاهم

رفتی و رفت بر باد پشت و پناه بی تو

شاید که بر سر من روزی قدم گذاری

چون نقش پا نشینم سرهای راه بی تو

جرمی که سر زد ای شاه بر سیدا ببخشای

یعنی که زنده بودن باشد گناه بی تو