سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

گذشتی مست با غیر و زدی آتش به داغ من

کجا رفتی بیا ای شبنم گلهای باغ من

به سوی کلبه من پاگذار و خانه روشن کن

پریده رنگ چون پروانه از روی چراغ من

به هر جا می روم بوی کباب آید ز اعضایم

نمی دانم که افگندست این آتش به داغ من

ز شب تا روز بر گرد سرم کاشانه می گردد

ز سنگ آسیا آورده آتش را چراغ من

به بوی سنبل زلفش نفس پرورده مغزم را

پریشانی نخواهد رفت بیرون از دماغ من

تو را چون بوی گل کردست در بر غنچه ام پنهان

منادی می کند باد صبا در کوچه باغ من

به سوی کلبه ام دیشب نظر کردی و بگذشتی

زیارتگاه شد پروانه را پای چراغ من

بسروقتم نمی آییی خزان گشتم نمی پرسی

بهشت من بهار من گل رعنای باغ من

چه کردم من چه گفتم من چه دیدی از چه رنجیدی

مه من کوکب من نور چشم من چراغ من

تکلم نی تبسم نی نگاهی نی ادایی نی

گل من شبنم من غنچه من بیدماغ من

به رخسارت عرق را سیدا دیدست می گوید

نگردد تا قیامت دور آب از روی باغ من