دل را اسیر خط بناگوش کرده ام
این خانه را چو کعبه سیه پوش کرده ام
هر جا روم به سوی توام هوش می برد
عمریست راه خانه فراموش کرده ام
ایمن کنم ز خیره نگاهان رخ تو را
آئینه را گرفته نمدپوش کرده ام
مژگان من چو سنبل تر سبز گشته است
زلف تو شب به خواب در آغوش کرده ام
مأوای من که تنگ تر از روی ناخن است
همچون نگین گرفته و خاموش کرده ام
برتر بتم رسیده مرا نام برده یی
سر در کفن کشیده ام و گوش کرده ام
ای سیدا به بحر گهر داده ام عوض
هر قطره یی که همچو صدف نوش کرده ام