وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

از آن تر شد به خون دیده دامانی که من دارم

که با تردامنان یار است جانانی که من دارم

اگر با من چنین ماند پریشان اختلاط من

ازین بدتر شود حال پریشانی که من دارم

ز مردم گرچه می‌پوشم خراش سینهٔ خود را

ولی پیداست از چاک گریبانی که من دارم

کشم تا کی غم هجران اجل گو قصد جانم کن

نمی‌ارزد به چندین درد سر جانی که من دارم

مپرس از من که ویران از چه شد غمخانه‌ات وحشی

جهان ویران کند این چشم گریانی که من دارم