سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

به دست سایلان آوازه احسان عصا گردد

چراغ کاروان غارتگران را رهنما گردد

تن ظالم چو داغ لاله در گرداب خون غلطد

زمین بی مروت به که دشت کربلا گردد

به زیر آسمان روشندلان را نیست دلسوزی

کجا پروانه بر گرد چراغ آسیا گردد

به سوی استخوانم ناوک او کی نظر سازد

پر تیر نگارینش اگر بال هما گردد

ز خلوت می برد بر هر طرف مسواک زاهد را

عصا هر چند کج باشد به دست کور پا گردد

به زنجیر نصیحت نفس گردنکش نشد رامم

سگ دیوانه کی با صاحب خود آشنا گردد

بپوشد عیب ارباب کرم را دامن احسان

چه غم دست رسا را آستین گر نارسا گردد

نمی گردد جدا از سینه عشاق پیکانت

دل صاحب طمع سختی چو دید آهن ربا گردد

بهر مقصد که روی آری مدد از پیر فانی جو

قدم خم گشته آزاده محراب دعا گردد

چه سود از کلفت من سیدا بر خویش می نالد

غبار خاطرم در چشم گردون توتیا گردد