ای خواجه زین مهر تو آن یادگار داشت
کز بخت نیک نیکترین روزگار داشت
وآن کس که داشت به آخر آزاده صحبتی
از خاک ری لطافت باد بهار داشت
هر شب که طلعت تو درو شمسوار بود
از روشنی جلالت نصف النهار داشت
چون کرد کردگار تو را کامگار کرد
تا داشت روزگار تو را نامدار داشت
ابلیس چون شنید که خصمانت زادمند
از ننگشان ز کردن یک سجده عار داشت
زیبا جوانی الحق و شایسته دوستی
نتوان به از تو در همه آفاق یار داشت
چون یافتم خبر ز نکاحی که کردهای
در موضعی که قدر یکی صد هزار داشت
خرم شدم بدان که تو را هست خانهای
کو را خدای در کنف روزگار داشت
بسیار خانهها به تو بر عرضه کردهاند
کآن هر یکی هزار شکوه و وقار داشت
کی برگرفتی ز دگر جایگاه حظ
چون شاخ قسمت تو درین خانه بار داشت
بیکار و بار من که بدان جا نیامدم
ورنه خجسته عقد تو بر کار و بار داشت
از نظم و نثر من چه کمابیش مر تو را
کآن جا فرشته بود که از جان نثار داشت
بر جملهای عزیز به خدمت قوامیت
نه زان نیامد است که کار تو خوار داشت
چون در میان راه برفتم ز پیش تو
شب را شراب خوردم و روزم خمار داشت