جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

کی دست ز دامنت بدارم

صد بار زنند اگر بدارم

بالای تو کربلاست ای کاش

می‌گشت پر از بلا کنارم

دستم نرسد چو خط بر آن زلف

بر باد اگر رود غبارم

دل پیش تو باختم به یک خال

بنگر چه حریف خوش‌قمارم

جان در نبرم ز چشم مستت

در کار خود ار چه هوشیارم

در کیش تو گر وفا گناه است

بیش از همه من گناهکارم

از عشق سپید رویت آخر

دانم سیه است روزگارم

جیحون به لب تو گشته مشتاق

یعنی که به لب رسیده جانم