جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

تسکین خاطر آورد آن روی مهوشم

یاللعجب که جوش برد از دل آتشم

گر ابروی کمان تو سازد هزار صید

گوید که کم نگشته خدنگی ز ترکشم

قدّت به ناز دل برد و رخ به عشوه جان

بیچاره من که غارتی این کشاکشم

هردم به دیده صورت زلفت کنم خیال

نقشی بر آب میزنم از بس مشوشم

خال و خط و لب و ذقن و زلف و عارضت

هر یک دو چاره کرده به سودای این ششم

من صرع‌دار عشقم و نشگفت ای پری

گر پیش ابروان هلالیت در غشم

جیحون شراب چیست که با چشم آن نگار

من می نخورده مستم و بی‌باده سرخوشم