وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

غم هجوم آورده می‌دانم که زارم می‌کشد

وین غم دیگر که دور از روی یارم می‌کشد

می‌کشد صد بار هر ساعت من بد روز را

من نمی‌دانم که روزی چند بارم می‌کشد

گریه کن بر حسرت و درد من ای ابر بهار

کاینچنین فصلی غم آن گلعذارم می‌کشد

شب هلاکم می‌کند اندیشهٔ غم های روز

روز فکر محنت شب های تارم می‌کشد

گفته خواهد کشت وحشی را به صد بیداد زود

دیر می‌آید مگر از انتظارم می‌کشد