همچو شمشیر ای پسر گر جوهری پیدا کنی
میتوانی جای خود را در دلی پیدا کنی
چهرهای چون برگ گل داری تنی چون بوی گل
حیف اگر جز در دل اهل محبّت جا کنی
سینة آیینه داری در درون پیرهن
آه اگر در پیش دم سردان گریبان وا کنی
ما تهی سرمایگانیم و متاعت قیمتی
دین و ایمانی چه ارزد تا به ما سودا کنی
هیچ سر را سرکشی از زلف فتراک تو نیست
در جهان مشهور سازی هر کرا رسوا کنی
من ز خود تنها شدم بهر تو تنهایی پَرَست
تا تو یک دم رغبت این گوشهٔ تنها کنی
من ز خود فیّاض رفتم هرزه جستجو مکن
خویش را گر گم کنی شاید مرا پیدا کنی