ز ناز آن رامْ دشمن گرچه دایم میرمید از من
ولی درد دلِ ناگفته گاهی میشنید از من
من آن نامهربانیها که میدیدم نمیبینم
نمیدانم به غیر از مهربانیها چه دید از من!
نمیدانم کباب ناز بودم یا عتاب امشب
همین دانم که خونابی به حسرت میچکید از من
تو طاقت دشمن و، آنگه من و طاقت، محالست این
کنون آن صبر و آن طاقت که میدیدی رمید از من
خوشا عهدی که در کوی تو بودم از جهان فارغ
چه خواریها که گردون از تغافل میکشید از من
ز بس خونها ز رشک کشتگانت میخورم ترسم
که جوشد در قیامت خون یک محشر شهید از من
تو ای فیّاض اگر با من نزاعی در جهان داری
جهان و هر چه در وی از تو و میرزا سعید از من