حاشا که غیر عشق حدیث دگر کنیم
یک حرف خواندهایم که یک عمر بر کنیم
اسباب از برای مسبّب بود به کار
ما از پی کلاه چرا ترک سر کنیم!
بر ما جهان ز خاطر مورست تنگتر
جای دگر کجاست که فکر سفر کنیم
زنگست زنگ، بوسة حورش بر آینه
دستی که با خیال تو شب در کمر کنیم
مطرب تو، داد ناله من از گریه میدهم
چون ابر و برق اگر مدد یکدگر کنیم
شرمنده گر ز دنیی و عقبی شدیم شکر
ما را نهشت عشق که فکر دگر کنیم
در راه عاشقی خطری چون رفیق نیست
ما بیخودان مباد که خود را خبر کنیم
افسانه بهر خواب بود طرفه این که ما
گردد حرام خواب چو افسانه سر کنیم
تنگست خاطر از غم عشق آنقدر که هست
ممکن گهی که خاطر ازین تنگتر کنیم
جایی که شهسوار فنا تیغ برکشد
جان میبریم اگر تن خود را سپر کنیم
فیّاض فتح باب دل از سرگذشتن است
پا میخوریم یک دم اگر فکر سر کنیم