فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

هر دم ز گرمخویی خود برفروزیَم

پُر گرم هم مباش که ترسم بسوزیَم

باشد دهان تنگ توام روزی از ازل

زانست کز ازل به جهان تنگ روزیم

زان شب که دل به زلف سیاه تو بند شد

روشن نمود بر همه کس تیره‌روزیم

خوس آنکه این لباس عناصر بیفکنم

تا چند بر بدن ز غذا پینه دوزیم

فیّاض ما به عیش ابد دل نهاده‌ایم

دل خوش نمی‌شود ز نشاط دو روزیم