یک عشوه از آن نرگس غمّاز ندیدیم،
تا جان هدف ناوک صد ناز ندیدیم
در عهد تو دنبالِ رخ مِهرفزایت
چشمی که به حسرت نبود باز ندیدیم
بیهمنفسی بین که در این گلشن گیتی
در ناله فزودیم و همآواز ندیدیم
چون تیره نباشیم که در مشرق طالع
یک صبحْ گریبان تو را باز ندیدیم!
آن بالِ فروریختهمرغیم که هرگز
در طالع خود جلوهٔ پرواز ندیدیم
امنیتِ معمورهٔ عشق است که در وی
قفلِ درِ خلوتکدهٔ راز ندیدیم
عمریست که در حلقهٔ این غمکده، فیّاض!
سازی به جز از نالهٔ خود ساز ندیدیم