در شمار کوی جانان کعبه را که دیدهایم
خاک راهش را به چشم آب زمزم دیدهایم
ما سیهبختان غم، آیینة آب حیات
در سواد تیرهروزیهای ماتم دیدهایم
مشت اجزای غبار ما بود ایمن ز باد
در هوای چشمِ تر شیرازة نم دیدة ایم
پیری ما را خطر از ترکتاز مرگ نیست
ما و دل در کودکیها ماتم هم دیدهایم
چون به طوفان کار ما افتد که از سستی بخت
کشتی خود را زبون موج شبنم دیدهایم
تا شراب دوستی از جام دشمن خوردهایم
سرمة بیگانگی در چشم محرم دیدهایم
بر چراغ هستی افشاندیم تا دامان فقر
شمع خود را بر مزار هر دو عالم دیدهایم
خواندهای فیّاض تا درسی ز علم عاشقی
عقل کل را بارها پیش تو مُلزم دیدهایم