خود را به ناز آن بت طنّاز دادهایم
صد ملک دل به غارت یک ناز دادهایم
در راه عشق عافیت از ما مجو که ما
انجام را به مژدة آغاز دادهایم
دل را که آشیانة طاووس آرزوست
از خار خار وسوسه پرواز دادهایم
در بزم شوق ساغر لبریز وصل را
صد ره گرفتهایم و دگر باز دادهایم
گو آشیان طمع ببر از ما کنون که ما
خود را به یادِ جلوة پرواز دادهایم
هر بلبل نظاره که آهنگ دل نداشت
از شاخ گلبن مژه پرواز دادهایم
تا بستهایم راه امل بر حریم دل
در سینه راه جلوة صد راز دادهایم
با ما نسازد ار فلک سفله، گو مساز
اکنون که تن به طالع ناساز دادهایم
با لذّت غمت که دو عالم در آن گمست
غمهای رفته را همه آواز دادهایم
تا از کدام پرده برآید نوای ما
گوشی به نغمهریزی این ساز دادهایم
فیّاض حشر مرده دلانست هر نفس
تا ما به نطق رخصت اعجاز دادهایم