فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

بزم عشرت تا ز خون دل مهیّا کرده‌ام

غصّه‌ها حل کرده و در حلق مینا کرده‌ایم

غیر شرح بیقراری نیست در طومار موج

ته بته این نامة سربسته را وا کرده‌ایم

ما ز خود گم گشته بودیم از تو تا بودیم دور

خویش را امروز در پیش تو پیدا کرده‌ایم

از غبار خاطر آزرده در گلزار عیش

مشت خاکی بی تو در چشم تماشا کرده‌ایم

موج‌ها هر یک به رنگی کام می‌گیرند از او

کشتی خود را سبیل راه دریا کرده‌ایم

خوشه‌بندی‌های کام از کشت زار ما مجو

ما گیاه خویش را با برق سودا کرده‌ایم

شهپر پروازِ‌ اوج همت ما کس نداشت

مشق بال افشانی این جلوه تنها کرده‌ایم

با غُلوی سرکشی‌ها دشمن از ما ایمن است

آتشیم اما به خس عهد مدارا کرده‌ایم

لذّت آوارگی کردیم تا بر خلق فاش

خضر را فیّاض سرگردان صحرا کرده‌ایم