ز داغ لاله چشم آمد به داغم
ز بوی گل پریشان شد دماغم
گل امید از بالندگیها
نگنجد تنگ در آغوش باغم
چه خصمی بود بادردم دوا را
که مرهم شد سَبَل در چشم داغم
درین گمگشتگی ترسم که گیرند
ز آواز پر عنقا سراغم
شبم پروانه بلبل بود در بزم
که کرد این روغن گل در چراغم؟
تو دیر آیی و ترسم بادة عمر
نمیباقی نماند در ایاغم
چه منت از هما فیّاض کز بخت
به سر بس سایبان پرِّ زاغم