عمریست که در کوی بلا خانه نداریم
گنجیم ولیکن دل ویرانه نداریم
ننگست دلا سوختن از آتش دیگر
در عشق سر منصب پروانه نداریم
آخر دم واعظ بکشد آتش ما را
خوبست دگر گوش به افسانه نداریم
ما بیکس و کویان خرابات الستیم
جایی به جز از گوشة میخانه نداریم
هر کس به جهان راهبری داشته از عقل
ماییم که غیر از دل دیوانه نداریم
دنیاطلبان در گرو خانه و مالند
ما مال نیندوخته و خانه نداریم
از لعل بتان کام دل ما نشِکیبد
جز حسرت لعل لب پیمانه نداریم
هر جا که بود دانه بود دام به راهش
ما دام نهادیم ولی دانه نداریم
این نیست که در ما نبود مایة نازش
شمعیم ولیکن سر پروانه نداریم
فریادرسان گوش ندزدید که امشب
در ترکش دل نالة مستانه نداریم
شب نیست که در خلوت این سینة تاریک
با یاد رخ دوست پریخانه نداریم
ما با نفس سوخته در ذکر حبیبیم
این هست که ما سبحة صد دانه نداریم
در قفل فرو بستة غمهای دل خویش
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم
فیّاض متاع سفر آخرت خویش
چیزی به جز از مشرب رندانه نداریم