گریه خونگرمست ز آن با دیده محرم ساختم
داغ دلچسب است ز آنش محرم غم ساختم
پنبه بر داغ دلم گردد نمک از بخت شور
ساده لوحی بین که عمری صرف مرهم ساختم
ابر را در گریه افکندم چو طفل خردسال
بسکه او را پیش چشم خویش ملزم ساختم
محرمی بایست تا دردی ز دل بیرون کند
لاجرم دانسته با اشک دمادم ساختم
سازگاری کرد غم فیّاض با من سالها
دور بود از مردمی، من نیز با غم ساختم