محرم دل سینة بیکینة خود کردهام
کس چه داند آنچه من با سینة خود کردهام
گوهری نایابتر از وصل در پیش منست
من که سیلاب فنا گنجینة خود کردهام
وصلهدوزیهای اضدادم به غایت تیره داشت
جوهر نورانی از آیینة خود کردهام
من که از خود در هراسم با کس دیگر چه کار!
بیکسی را محرم دیرینة خود کردهام
کارها بر من معطّل کرده شغل عاشقی
من تمام هفته را آدینة خود کردهام
دیدهام تا طرح یکرنگی میان کفر و دین
سبزة زنگار را آیینة خود کردهام
گر گشاد سینه خواهی ترک دل فیّاض گیر
من به این مرهم علاج سینة خود کردهام