دیدة پیاله رشک می ناب کردهام
بهر طرب تهیّه اسباب کردهام
حرمان و وصل رسم بهم پیش ازین نبود
این طرز تازه من به جهان باب کردهام
بیتابیم ز موج گهر آب میخورد
مشق تپیدن دل سیماب کردهام
گر پاره پاره همچو کتانم عجیب نیست
سیر تبسّم گل مهتاب کردهام
هشیاریم ز نشئة مستی طمع مدار
طی گشته صد فسانه که من خواب کردهام
دل نه به ناامیدی و فیض بهار بین
من کشت خویش سبز به این آب کردهام
ازی یک نسیمِ وعده چمن میتوان شدن
من این فسانه باور ازین باب کردهام
افعی گزیده میکند از ریسمان حذر
مهتاب را با تصوّر سیلاب کردهام
فیّاض امید هست که صید اثر کند
این تیر پر کشیده که پرتاب کردهام