فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

با این همه گل‌ها که عیانست درین باغ

من بلبل آن گل که نهانست درین باغ

یک جلوه نمودی و قرار از همه کس رفت

تا خاک چمن آب روانست درین باغ

کو جلوة دیدار که مهتاب شود دهر

عمریست که هر برگ کتانست درین باغ

چیدیم گل کام ز هر شاخ، چه حاصل!

یک گل که نچیدیم همانست درین باغ

با آنکه دو نوباوة یک باغ و بهارند

گل پیر شد و سرو جوانست درین باغ

خاموشی گل نیست کم از نالة بلبل

خمیازة آغوش فغانست درین باغ

گل مست وفا لاله دورو، سرو هوایی

بر روی که نرگس نگرانست درین باغ؟

یک عمر به حال دو جهان گریه توان کرد

بر روی که گل خنده زنانست درین باغ؟

گل خاصة بلبل بود و سرو ز قمری

فیّاض ز خمیازه کشانست درین باغ