فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

به جرم اینکه لب یار شد مسخّر ساغر

خوریم خون صراحی به کاسة سر ساغر

به راه کعبة میخانه‌ها پیاده خرامم

به شکر آنکه لبی تر کنم ز کوثر ساغر

چو شیشه خون من ار محتسب به خاک بریزد

دمی چو موج نخواهم گذشتن از سر ساغر

مرا خدای به تردامنان باده رساند

به اشک گرم صراحّی و دیدة تر ساغر

همان به است که بیرون زنی ز میکده فیّاض

مباد تر شوی از خندة مکرّر ساغر