به جرم اینکه لب یار شد مسخّر ساغر
خوریم خون صراحی به کاسة سر ساغر
به راه کعبة میخانهها پیاده خرامم
به شکر آنکه لبی تر کنم ز کوثر ساغر
چو شیشه خون من ار محتسب به خاک بریزد
دمی چو موج نخواهم گذشتن از سر ساغر
مرا خدای به تردامنان باده رساند
به اشک گرم صراحّی و دیدة تر ساغر
همان به است که بیرون زنی ز میکده فیّاض
مباد تر شوی از خندة مکرّر ساغر