فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

من اگر می نخورم پیش رود!

ور کنم توبه کس از من شنود!

دل زاهد شود آزرده، بهست

که دل نازکی آزرده شود

راست چون موی برون آید اگر

توبه چون خون به رگ من بدود

من و رندی و تو و زهد و ریا

هر کسی کشتة خود می‌درود

همه شب تا سحر از حسرت حور

زاهد بیهده تنها غنود

دام تزویر فرو چیده ولی

غیر احمق که به او می‌گرود!

با تو گفتم بد زاهد فیّاض

حرف خوب است که بیرون نرود