دانشم حاشا که ابرِ آفتاب من شود
من از آن عارفترم کاین بت حجاب من شود
عشقِ کافر بین، که میگوید عجب دارم اگر
چار دفتر شرح یک حرف از کتاب من شود
وصل باقی میتوانم تا ابد بیدار دید
گر فنای ذاتیم یک لحظه خواب من شود
من به این سوزی که در دل دارم از شرم گناه
گر به یاد من فتد دوزخ کباب من شود
گر شب وصل تو طول روز محشر باشدش
آن قدر نبود که صرف اضطراب من شود
مستیم خمخانه خالی کرد و شورش برنخاست
گردش چشمی مگر جام شراب من شود
با دل بیعشق اگر فیّاض از دنیا روم
راحت فردوس در عقبی عذاب من شود