فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

از بی‌کسیم دوش دل سوخته کس بود

آیینه چراغ سر بالین نفس بود

گل تا سحر از پرتو داغ دل بلبل

پروانة گرد سر فانوس قفس بود

در گشت گلستان تمنّای دو عالم

چیزی که نچیدیم گل باغ هوس بود

امروز ندانم ز چه دود دل ما شد

آن شعله که دیروز گل دامن خس بود

در قافلة پیش روی‌ها خطری هست

طی شد رهم از دولت پایی که به پس بود

در وادی گم‌گشتگی کعبة مقصود

بیم همه از رهزنی بانگ جرس بود

شیرین نشد از چاشنی لعل تواش کام

فیّاض که بر شهد تو یک عمر مگس بود