چه حدِّ غنچه که در پیش یار خنده کند
گل تبسّم او بر بهار خنده کند
به فصل گل ز میم توبه میدهد زاهد
کجاست شیشه که بیاختیار خنده کند
به روی من گل بختی نکرد خنده ولی
به تیرهبختی من روزگار خنده کند
لب تبسّم برقی ندیدهام افسوس
نشد که خرمن ما یک شرار خنده کند
ملال میچکد از زهر خندهام فیّاض
کجاست گریه که بر من هزار خنده کند