بیا که بی تو نه ساغر نه شیشه میماند
تو چون نباشی مجلس به بیشه میماند
تو رفتی از دل و در سینه آرزوت به جاست
که چون نهال شود کنده، ریشه میماند
ستم زیاده ز حد میکنی و پنداری
که ملک دل به تو بیداد پیشه میماند!
از آن به سیر گلستان نمیرود زاهد
که شکل غنچه سراپا به شیشه میماند
دگر به یاد که در کوه کندنی فیّاض؟
که نالة تو به آواز تیشه میماند