که گفت غنچة خندان به آن دهان ماند!
چه تهمت است که گویند این به آن ماند!
دل مرا همه در چین زلف او دیدن
چراغ در شب تاریک کی نهان ماند!
مرا غریب وطن کرد و رو به باغ نهاد
که بلبلی نگذارد در آشیان ماند
شبی که وصف رخ او به آب و تاب کنم
چو شمع تا سحرم شعله بر زبان ماند
چو وصف آن لب خندان رقم کنم فیّاض
قلم ز حیرت انگشت بر دهان ماند