فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

دلم شبی که خیال ترا نشیمن شد

چو آفتاب مرا داغ سینه روشن شد

کدام شمع کند خانه روشنم بی‌تو!

مرا که پرتو خورشید دود روزن شد

۳

به منع گریه به چشم تر آستین چه نهم

کنون که راز دلم رو شناس دامن شد

ز بس که سنگ ملامت زدند و تاب آورد

دلِ چو شیشة من رفته رفته آهن شد

چه رشحه از مژه دادی به کشت غم فیّاض؟

که دانه خوشه برآورد و خوشه خرمن شد