به باغ سبزه چو بیند خطت به سر خیزد
پی تواضع قد تو سرو برخیزد
بهار خط تو اول ز پشت لب سر زد
که سبزه از طرف چشمه بیشتر خیزد
خیال آن مژه هر گه درآیدم به ضمیر
به جای ناله ز دل نوک نیشتر خیزد
ترشّح مژه آبی نزد بر آتش من
مشخّص است چه سیرابی از شرر خیزد
اثر در آن دل سنگین نمیکند هر چند
هزار نالة سر تیزم از جگر خیزد
به نقش پای درافتادگی برم غیرت
که چون فتد نتواند ز جای برخیزد
گه نظاره ز طغیان خون دل فیّاض
گمان مبر که نگاهم ز چشم تر خیزد