فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

شب از هجر رخت صد غم در غمخانة ما زد

نوای جغد آتش بی‌تو در ویرانة ما زد

چنان در قتل ما بازار رشک دلبران شد گرم

که خود را شعله بی‌تابانه بر پروانة ما زد

دل از یاد لب لعلش به خون شعله می‌غلتد

چه می‌بود اینکه آتش در دل پیمانة ما زد

نبود از نوبهار گریة ما هیچ تقصیری

که برق آفتی پیدا شد و بر دانة ما زد

چو عرض درد دل کردیم فیّاض از حیا پیشش

لبش صد خنده بر تقریر بی‌تابانة ما زد