به آن رخ جلوة خور میتوان کرد
به آن لب کار شکّر میتوان کرد
گلستان گر ز رویت برفروزد
چراغ از رنگ گل بر میتوان کرد
فریب بوسه زان لب میتوان خورد
خیال آب کوثر میتوان کرد
توان گر یک گره زان زلف برداشت
دو عالم را معطّر میتوان کرد
لبت قند مکرّر میتوان گفت
سخن را زان مکرّر میتوان کرد
چو جوهر غوطه در خون میتوان زد
شنا در آب خنجر میتوان کرد
به کوی عشق رخسارم گواهست
که اینجا خاک را زر میتوان کرد
قیامت گر شب وصل تو باشد
ز هجران شکوهای سر میتوان کرد
غرض گر قتل فیّاض است هجران
چه حاجت فکر دیگر میتوان کرد