فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

لعل لبت ز خون گهر آب میخورد

از چشمه‌سارِ شیر، شکر آب میخورد

گل‌های اشک بر سر کوی هوس مریز

کاین گلستان ز خون جگر آب میخورد

تا اوج عرش جلوة بی‌بالیم رساست

پروازم از شکستن پر آب میخورد

آسیب تشنگی نبود در دیار عشق

از برق تیشه کوه و کمر آب میخورد

سرو تو سایه پرور ابر بهار نیست

این نخل طور جای دگر آب میخورد

نخلی که تخته پارة کشتیّ ما ازوست

در بیشه ریشه‌اش ز خطر آب میخورد

در دست یک بهاست کم و بیش عشق را

اخگر ز جویبار شرر آب میخورد

در کوچه‌ای که چشم دو عالم نظارگی‌ست

چشمم ز گرد راهگذر آب میخورد

فیّاض شکرِ جوهرم این بس که تا ابد

تیغم ز چشمه‌سار هنر آب میخورد