گر نسیم صبحگاهی گلستان میپرورد
بوی زلف یار را نازم که جان میپرورد
خوبی آن گل خدادادست نه کار بهار
این چمن را آبِ دست باغبان میپرورد
نالهام را گر کند شاخ گل حسرت رواست
آنکه آب جلوهاش سرو روان میپرورد
چشم رحمت دارم از ابری که کمتر قطرهاش
تا قیامت سبزهزار آسمان میپرورد
گلستانی را که آبش اشک خونآلوده است
باغبان از هر نهالش ارغوان میپرورد
مهر مادرزاد دارد طفل روح ما به جسم
این هما در بیضة ما آشیان میپرورد
زان گل عیشی نمیجستم که دایم آسمان
نوبهارم را در آغوش خزان میپرورد
در هوای جلوهاش چون بیستون نالیدهام
گرچه ما را حسرت موی میان میپرورد
هست عاشق را بهار آفتی هر نوع هست
خضر را آسیب عمر جاودان میپرورد
هیچ عضو از فیض بیداد توام بیبهره نیست
حسرت تیغ تو مغز استخوان میپرورد
ریشهها در خاک قم کردیم فیّاض ار چه لیک
شوق ما را در هوای اصفهان میپرورد