فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

سخن ز تنگیت اندر دهن نمی‌گنجد

درین دقیقه کسی را سخن نمی‌گنجد

به ذوق نسبت لعل لب تو غنچه به باغ

چنان شکفت، که در پیرهن نمی‌گنجد

سری به انجمنت نیست همچو شمع، بلی

فروغ حسن تو در انجمن نمی‌گنجد

کجاست گریه که خالی کنم دلی که مرا

ز دوستی تو خون در بدن نمی‌گنجد

به آرزوی تو فیّاض اگر به خاک رود

بدین غلوی هوس در کفن نمی‌گنجد