دی به خاطر یاد آن گیسوی مشکآسا گذشت
امشب از سودای او طرفه شبی بر ما گذشت
هر سر خاری به مجنون ناز دیگر میکند
ناقة لیلی مگر امروز ازین صحرا گذشت؟
اشک بیلخت جگر ناید به سوی دامنم
کی تواند ناخدا بیکشتی از دریا گذشت
همچو برقی کو به گرداگرد خرمن بگذرد
آتشی افروخت آب تیغ او هر جا گذشت
وصل او فیّاض اگر امروز گردد قسمتم
بی تکلّف میتوانم از سر فردا گذشت